امروز یک چند ساعتی مشغول یک اسکریپت جادوگری بودم که برای شرکتی که توش کار می کنم صدها ساعت صرفه جویی وقتی می کنه و هزاران صفحه داکیومنت رو با فرمت دلخواه خروجی می گیره و عملا با این خروجی یک VPS رو میشه از مدار خارج کرد.
تست اولیه ام که کار کرد از شرکت زدم بیرون، تو راه خونه به این فکر می کردم، واقعا چی برام مهمه و چی حالم رو خوب می کنه
دیدم خیلی چیزای کمی خوشحالم می کنه
و مثل قدیم ازموفقیت های فنی به وجد نمیام.
ولی
فکر کردن به اینکه با همسر چی گفتیم چی برنامه ریختیم و اینکه اون چه فکرایی داره و چقدر با خودش و زندگی دوسته بهم امید می ده
و اینکه حال مادر چطوره و چه می کنه
و دوستان و عزیزانم چطورن و چه کار می کنن برام مهمه و خوب بودنشون
حالم منم رو هم خوب می کنه و
اینا
منو به زندگی پیوند می ده